مهارت تصمیمگیری چیست؟
تصمیم گرفتن کار آسانی است اما تصمیم خوب گرفتن نیاز تلاش و تفکر دارد. این گفته شالوده موضوع مهمی است که میخواهم در مورد آن صحبت کنم.
شاید در تمام عمرمان کسی را پیدا نکنیم که نخواهد تصمیمات خوبی بگیرد. اما هر دم به آدمهایی برمیخوریم که یا خود معترفند که تصمیمات بدی گرفتهاند یا از روی آثار و نتایج کارشان، میتوان این را دریافت؛ البته اگر ما خود جز همین گروه نباشیم!
در میان تمام مهارتهای نرمی که تا کنون به آنها پرداختهام، احتمالا تصمیمگیری پردامنهترین و بحثبرانگیزترین آنها است. از یک سو، تصمیمگیری با موضوع تفکر و تفکر انتقادی مرتبط است و همچنین تفکر سیستمی و از سوی دیگر با حل مسئله، خلاقیت و انعطافپذیری شناختی ارتباط دارد.
تلاش من در اینجا این نیست که به شکل سنتی، تعریف، مراحل، مولفهها و شیوههای تصمیمگیری را بیان کنم. چرا که با یک مراجعه ساده به کتابها و یا سایتهای این حوزه با مراحل و شیوههای تصمیمگیری به شکل سنتی آشنا خواهید شد. تلاش من بیشتر اشاره به جنبههای شناختی و روانشناختی بحث تصمیمگیری است.
اگرچه در ابتدا مجبورم برای درک مشترک از چیزی که در باره آن حرف میزنم، تعریفی ساده و مورد اجماع اغلب کارشناسان این حوزه ارایه دهم. در شمارههای آینده به مباحث جدید مطرح شده در این حوزه اشاراتی خواهم داشت.
تعریف تصمیمگیری
در ادبیات کلاسیک روانشناسی و مدیریت، تصمیمگیری را توانایی انتخاب یک گزینه از میان گزینههای دیگر برای رسیدن به نتیجه خاصی دانستهاند.
بنابر این، آن چه مشخص است در تصمیمگیری، گزینهها از قبل موجود هستند و موضوع اصلی، انتخاب بهترین یا مناسبترین گزینه است. بنابراین، بحث تصمیمگیری پس از بحث حل مسئله، که در آن گزینههای مختلف بررسی میشوند، مطرح میشود.
تصمیم گیری و مسئولیت
یکی از موضوعاتی که بحث تصمیمگیری را اینچنین مهم و در عین حال پردامنه میکند، موضوع مسئولیت است. در واقع هر تصمیمی منجر به نتایجی میشود که مسئولیت این نتایج در درجه اول با تصمیمگیرنده است. بسته به نوع تصمیم، نتایج آن میتواند حتی تمام عمر، ما را تحت تاثیر قرار دهد.
تصمیمات ما و نتایجشان هستند که ما را به یک انسان موفق تبدیل میکنند یا یک انسان بازنده و یا چیزی در بین این دو؛ یعنی در بعضی حوزهها تصمیات مناسب گرفته و نتایج مناسبی رسیدهایم و در بعضی دیگر خیر.
چرا تصمیم گیری سخت است؟
دنیای قدیم دنیای سادهای بود. میزان تصمیاتی که هر فرد باید میگرفت بسیار کم بودند؛ به ویژه در مورد موضوعات مهم زندگی مانند ازدواج، تعداد فرزندان و تحصیل آنها، محل زندگی، شغل، نوع خوراک، پوشاک و… اغلب این تصمیمات از قبل از طریق قوانین و قواعد اجتماعی گرفته شده بود و باقی نیز از طرف اعضای ارشد خانواده اخذ میشد.
در حالی که انسان امروزی بسیاری از این تصمیمات مهم را باید به تنهایی و با اطلاعات کم بگیرد و اغلب به تنهایی با نتایج آنها مواجه شود. اجازه بدهید با مثالهایی و مقایسههایی فشاری را که روی انسان امروزی برای تصمیمگیری وجود دارد توضیح دهم.
در دنیای ساده دیروز، شخصی که در خانوادهای به دنیا میآمد، چه فقیر و چه غنی، معمولا شغل و راه و رسم زندگی خانواده او را کاملا در برگفته بود و اجازه نمیداد که پا را از حیطه تعیین شده بیرون نهد.
اگر پدر و مادر بیسواد بودند، دلیلی نمیدیدند که فرزندشان باسواد شود و فرزند هم دلیلی نمیدید که به خاطر سوادآموزی زحمتی را متحمل شود که ایبسا تغییر چندانی در زندگیاش ایجاد نمیکرد.
برای انتخاب شغل هم استرسی به او وارد نمیشد و معمولا لازم نبود تصمیمی بگیرد. شغل پدر برای پسران و خانهداری برای دختران؛ تصمیمش از قبل گرفته شده بود.
بنابر این فشار ناشی از موفقیت شغلی که دغدغه بخش مهمی از افراد جامعه امروزی به حساب میآمد اساسا مطرح نبود. ازدواج نیز به همین گونه بنا به صلاحدید مادر، پدر و خانواده انجام میشد و حتی محل سکونت هم از قبل آماده بود: یا خانه پدری یا اتاقی که به خانه پدری اضافه میشد.
بنابر این از آنهمه فشار مربوط به ازدواج و مسکن که جوانان امروزی احساس میکنند و گاه حتی آنها را به مرز بیماری روان-تنی میکشاند خبری نبود. آدمها معمولا در روستا و یا شهری که به دنیا آمده بودند تا پایان عمر زندگی میکردند و از پدیده مهاجرت و آن همه بار سنگین روانی و اجتماعیاش خبری نبود و فقط برای اندک آدمهای خاصی بود که تصمیم میگرفتند به گونه دیگری زندگی کنند.
در حالی که جوان امروزی در حدود هجده سالگی با قبولی در یک دانشگاه در شهری دیگر، هم بار مهاجرت داخلی را بر دوش میکشد و دوری از خانواده را و هم پی آمدهای مربوط تصمیم در مورد رشته تحصیلی، موفقیت در تحصیل و پیریزی مسیر شغلی برای تمام عمر را.
بگذریم از این که پیش از همه اینها، گذشتن از سد کنکور و انتخاب رشته تحصیلی و دانشگاه مناسب، خود یکی داستان است پُر از آب چشم. اما موضوع دردناک این است که همه این تصمیمات باید در حالی گرفته شود که نوجوان و جوان مورد بحث ما هنوز به لحاظ رشد عقلی و عاطفی به بلوغ کافی نرسیده و از دانش و اطلاعات کافی برای گرفتن این تصمیمات مهم هم برخوردار نیست.
چرا این چنین است؟ چرا این همه فشار بر جوان امروزی وارد میشود؟ برای این که در دنیای امروز، هر کسی خود مسئول تصمیمی است که گرفته است.
اگر رشته ریاضی را در نوجوانی انتخاب کنی، پیآمدهای این تصمیم اغلب تا پایان عمر با تو میماند. در دنیای قدیم اگر آهنگر میشدی، احتمالا چندان ناراحت نبودی؛ چرا که پدر و عمو و پدر بزرگت هم آهنگر بودند کسی تو را بابت این که حکیم نشدهای قضاوت نمیکرد.
احتمالا وضعیت زندگی تو به لحاظ موفقیت، مالی و منزلت اجتماعی مانند آهنگران دیگر بود. اما جوان امروزی پیش از آنکه به نقطه انتخاب شغل برسد، هزاران فیلم و کتاب و سایت و صفحات شبکههای اجتماعی را دیده است که از انسانهای موفق، کارآفرین، بیل گیتس و ایلان ماسک میگویند و جوان ما که هنوز به بلوغ کامل فکری نرسیده، احساس میکند که اگر یکی از از اینها نشود زندگی را باخته است.
وقتی جوان هفده سالهای 120هزار تومان از پول توجیبیاش را در بیت کوین سرمایهگذاری میکند و فردای آن روز، وقتی سرمایهاش به 155 هزار تومان میرسد از شادی در پوستش نمیگنجد، تو بخوان حدیث ناامیدی از دو فردای دیگر که ارزش بیتکوین به نصف قیمت امروز سقوط می کند.
شبکههای اجتماعی و چگونگی و میزان حضور در آنها، و چگونگی حضور دیگران در آنها، یکی دیگر از منابع فشاری است که جوانان امروزی تحمل میکنند و این فشار به نوبه خود امکان اخذ تصمیمات مناسب را مختل میکند.
چرا تصمیم خوب نمیگیریم؟
معمولا کسی از تصمیم خوب بدش نمیآید. اما سوال اساسی این است که چرا آدمها گاه تصمیماتی میگیرند که پیآمدهای آنها روی زندگی خود آنها و ای بسا روی زندگی دیگران تاثیرات مخرب میگذارد. مگر همه ما موفقیت را نمیخواهیم، خوشبختی، سلامتی و شادمانی را نمیخواهیم؟
پس این تصمیمات بد از کجا میآیند؟ چرا با تصمیمات نسنجیده بیشترین آسیب را به خودمان و نزدیکانمان میزنیم؟ در واقع این گفته برای اغلب مردم صادق است که هر فرد بزرگترین دشمن خودش است. این دشمنی را، اغلب با تصمیمات بد و عادتهای بدتر بروز میدهیم.
دلایل زیادی را میتوان برای این که چرا تصمیم های بد می گیریم ذکر کرد. بسته به این که از کدام زاویه به موضوع مینگرید و نوع تفکر شما چیست، جوابهای متفاوتی میتوان به این پرسش داد. در اغلب منابع، عواملی که مانع تصمیمگیری میشوند و یا باعث اتخاذ تصمیم ضعیف میشوند را مواردی مانند این میدانند:
- نبود یا کمبود اطلاعات،
- وجود اطلاعات بیش از حد نیاز،
- تعدد افرادی که در تصمیمگیری مشارکت دارند، تکثر انگیزهها و منافع آنان،
- مقامت در برابر تغییر و عادت به بودن در منطقه امن،
- عدم جذابیت تمام گزینهها برای تصمیم گیرنده
اما من به دلیل علاقه و گرایشم به روانشناسی در اینجا به دو عامل مهم روانشناختی در جواب به سوال چرا ما تصمیمات بد میگیریم اشاره میکنم؛ ضمن آن که میپذیرم عوامل دیگری، حتی غیر از عواملی که در بالا ذکر کردم هم در این امر دخیل هستند:
- بیماریها روانی و اختلالات شخصیتی
- سوگیریهای شناختی
- بیماریها روانی و اختلالات شخصیتی…
بیماریهای روانی و اختلالات شخصیتی، از جمله عواملی هستند که میتوانند آگاه یا ناآگاه، روند تصمیمگیریهای ما را تحت تاثیر قرار دهند.
تصور کنید که مدیری که دچار بیماری یا اختلال شخصیت وسواسی/جبری است، بخواهد در مورد استراتژی فروش شرکت تصمیماتی بگیرد. چنین مدیری حتی نمیتواند به راحتی در مورد خرید یک صندلی برای دفترش تصمیم بگیرد چه برسد به استراتژی فروش که چندین و چند عامل دیگر هم در آن دخیل هستند.
بیآنکه بخواهم وارد مباحث تخصصی روانشناسی شوم، فقط یادآوری میکنم که بیماریهای روانی به وضعیتها و شرایطی اشاره دارد که بر فرآیند تفکر، احساسات و هیجانات و رفتار فرد تاثیر منفی میگذارند، برخی از کارکردهای عادی او را مختل میکنند و باعث رنج و عذاب شخص میشوند.
شاید گفته شود که مگر چه تعداد افراد هستند که دچار بیماری روانی هستند و آیا ذکر آن در بحث تصمیمگیری ضرورتی دارد. در جواب باید اشاره کنم که بیمارایهای روانی – که حدود 22 درصد جمعیت عمومی را تحت تاثیر قرار میدهند –، در کنار اختلالات شخصیتی و همراه با سوگیریهای شناختی در مجموع به لحاظ کمی، بخش قابلتوجهی از جامعه را شامل میشوند.
منظور من در اینجا از بیماریهای روانی، چندان موارد حادی مانند اسکیزوفرنی یا حالتهای روانپریشی نیست. بلکه بیشتر به مواردی نظر دارم که شخص، علیرغم ابتلا به بیماری روانی، هنوز بخشی از کارکردهای زندگی روزانه خود را حفظ کرده است و با این وضعیت مجبور است تصمیماتی بگیرد که بر زندگی خود او و افراد نزدیک به او، چه در خانواده و یا محیط کار تاثیرات مخربی برجا میگذارد.
بیماریهای ADD (کمبود توجه و تمرکز)، ADHD (کمبود توجه و تمرکز همراه با بیشفعالی) که از قضا تنها مختص کودکان نیستند، وسواس فکری، طیف نسبتا گسترده بیماریهای افسردگی، طیف وسیع بیماریهای مرتبط با اضطراب و نیز استرس، اختلالات مربوط به خوردن و خواب تنها تعدادی از بیمارهای روانی است که اغلب مبتلایان به آنها در محیط اجتماعی فعال هستند و میتوانند بخشی از عملکرد روزانه خود را حفظ کنند و در عین حال مجبورند که تصمیمات گوناگونی در حوزههای مختلف بگیرند.
به عنوان نمونه به بیماری افسردگی دوقطبی (Bipolar Disorder) اشاره میکنم. این بیماری که با نام افسرگی/شیدایی هم شناخته میشود باعث میشود که شخص به لحاظ خلقی، نوسانات بسیاری را تجربه کند. گاه دچار افسردگیهای شدیدی میشود که انگیزه و توان انجام هیچ کاری را در خود نمیبیند و گاه چنان دچار سرخوشی و شیدایی میشود که احساس می کند که توانایی انجام هر کاری را دارد.
این افرراد به ویژه در دورههای شیدایی، تصمیماتی – مثلا در مورد سرمایه گذاری برای راه انداختن یک کسب و کار یا آغاز تحصیلات دانشگاهی- میگیرند و تا حدی هم به پیش میروند اما موقعی که دوره افسردگی از راه برسد، دیگر از آن همه شوق و اشتیاق و هیجان چیزی باقی نمانده است. نتیجه آن تصمیمات معمولا به صورت زیانهای مالی و حتی ورشکستگی خود را نشان میدهد.
بیماری وسواس، اساسا با عدم توانایی درتصمیمگیری و انتخاب یک گزینه از میان دیگران تعریف میشود. با وجود یک چنین مشکلی، چگونه میتوان به درستی تصمیمی که میگیریم اطمینان داشته باشیم.